خاطرات قرارگاه

جوجه حنایی

يكشنبه, ۲۰ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۶:۳۶ ب.ظ

شادگان-نوروز 92

با حاج آقا نجار زاده و یکی دیگه از بچه ها رفته بودیم تو روستای حدبه یه دوری بزنیم که ناگهان

در وا شد و یه جوجه،فوری اومد تو کوچه

منم که عاشق مرغ و جوجه و از این دست چیز ها یهو از خود بیخود شدم و رفتم سمت جوجه که چشمتون روز بد نبینه،ناگهان یه سگ سیاه بد ترکیب از پشت در اومد تو فاصله شاید 5-6 سانتی من یه واق  واق بلندی کرد که من از ترس زهر ترک شدم و ناگهان خودم رو پشت سر حاج آقا پیدا کردم

حقیقتا خودم هم نمیدونم چطوری این همه فاصله رو پریدم ولی همین قدر رو میدونم که خیلی ترسیده بودم

خدا در همین حوالی است

موفق باشید

فرستنده : مسعود جانباز

  • خاطرات قرارگاه

جوجه

سگ

پریدن

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی