خاطرات قرارگاه

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «غسالخونه» ثبت شده است

اولین اردویی

يكشنبه, ۲۰ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۶:۳۲ ب.ظ

اولین اردویی که رفتم مال روستای کوات از توابع کیاسر بود حالا بماند چقدر بازی در آوردم نرم که نشد و رفتم.برنامه ساخت یک غسالخونه بود و تعمیر دیوار قبرستان محل.غسالخونه هم تو همون قبرستون ساخته میشد که وقتی من رفتم بچه ها داشتن پی میکندن که چشمتون روز بد نبینه از زیر خاک استخوان پیدا کردن اونم چند تا،حالا بماند به چه مکافات و مصیبتی افتادیم و پی رو کندیم و آرماتور بندی کردیم و شد موقع بتن ریزی.بتن ریزی طولانی شد و خوردیم به شب که بچه ها از رو سر خوشی شروع کردن با صدای بلند به گفتن حرفهایی مثل:

به حق شرف لا اله الا الله

بلند بگو لا اله الا الله

و از این دست حرفها

خلاصه بعد یه مدت یکی از بچه ها به زور ساکتمون کرد و گفت محلی ها دارن میان ببینن چه خبر شده که ما بیخیال شدیم

کار تموم شد و رفتیم خوابیدیم البته بعد کلی خنده و تو سرو کله هم زدن انگار نه انگار که از صبح تا شب داشتیم بتن ریزی میکردیم

صبح کله سحر دهیار اومد در زد که بلند شین امروز یه نفر فوت کرده ما مراسم داریم نگو اینها منتظر مرگ بنده خدا بودن و ما دیشب تو قبرستون اون حرفها رو بلند داد میزدیم

اصن داغونیم هممون

یا علی

خدا در همین حوالی است

موفق باشید


فرستنده : مسعود جانباز


  • خاطرات قرارگاه